!["طلاق عاطفی" چیست و به چه دلایلی رخ میدهد؟](/uploads/posts/62aaff50780d4.jpeg)
"طلاق عاطفی" چیست و به چه دلایلی رخ میدهد؟
گاهی اوقات «طلاق» تصمیمی حاصل از منطق و تفکر است در حالی که سایر مواقع، طلاق یک امر آشفته ، پیچیده و کاملاً احساسی است که ممکن است قبلا آن را تجربه کرده یا فقط در فیلم های درام مشاهده کرده باشید. در هر صورت چه طلاق را به تجربه کنید، چه فقط از دور تماشاگر باشید، طلاق امری آزار دهنده است و فرد تنها میخواهد سریعا قسمت های بد و خسته کننده روند طلاق را بگذراند و روند آن را به پایان برساند.
در این مقاله قصد داریم دیدگاه شما نسبت به طلاق را تغییر داده و به شما کمک کنیم کمتر احساس تنهایی کنید. پس اگر احساس میکنید در یک حصاربه نام «ازدواج» گیر افتاده اید و به فکر طلاق هستید ، باید بدانید که شما اولین کسی نیستید که این احساس را تجربه میکند.
برخی از افراد ممکن است فکر کنند که همه طلاق ها احساسی هستند! درست است که در اکثر موارد طلاق احساسات فرد را برانگیخته میکند ، اما همه زوجین فقط به دلایل احساسی طلاق نمیگیرند و برخی از دلایل رایج طلاق به مسائل مالی، فاصله فرهنگی یا مذهبی برمی گردد.
گاهی اوقات اطرافیان با سوالات متعدد ، قضاوت ها یا حتی همدردی هایشان، پایان ازدواج را برای ما کمی آسان تر می کنند و به ما تلنگر میزنند. در طلاق عاطفی، همه چیز مرموزتر از همیشه به نظر می رسد. ممکن است در جواب اطرافیانی که درمورد رابطه تان از شما سوالاتی میپرسند بگویید : "نگران نباشید همه چیز خوب است ، فقط در جمع اینگونه به نظر میرسیم و در اوقات تنهاییمان ،همه چیز عالیست!" اما این مکالمات در قفل شده ی حقایقی را که مدت هاست به روی خود و دیگران بسته اید ، باز میکند و به شما تلنگر میزند.
اما طلاق عاطفی به چه دلایلی رخ میدهد؟
۱- شما افراد متفاوتی شده اید !
این تغییر به مرور زمان اتفاق می افتد. گاهی اوقات زوجین در رابطه همراه باهم و گاهی جدا از هم رشد می کنند. زمانی درگذشته، شما و همسرتان هر دو عاشق شب شعر بودید و همه برنامه های تلویزیونی مورد علاقه تان را با هم تماشا می کردید ، اما امروز همسر شما بیشتر به بازی های ویدئویی و فوتبال علاقه پیدا کرده است و به ندرت با شما وقت می گذراند. علایق هر دو شما تغییر کرده و دیگر نه حرف زیادی برای گفتن دارید و نه به کاری که همسرتان انجام می دهد علاقه دارید . ممکن است روزی از خواب بیدار شوید و از خود بپرسید که این غریبه ای که با او ازدواج کرده ام کیست و چگونه می توانم او را دوست داشته باشم؟
۲- خیانت عاطفی
درست است که خیانت اغلب به صورت جنسی و فیزیکی اتفاق می افتد و می تواند به مشکلاتی مثل فاصله یا ناسازگاری های جنسی مرتبط باشد ، اما خیانت در حوزه مشکلات عاطفی نیز قرار می گیرد، زیرا می تواند احساس شما را نسبت به همسرتان به طور اساسی تغییر دهد. حتی اگر بخواهید به او فرصتی دوباره برای جبران بدهید، بازهم روان شما آسیب دیده است و ممکن است دیگر هرگز نتوانید به او اعتماد کنید.
۳- دیگر باهم صمیمی نیستید (نه فقط صمیمیت جنسی)
همسرتان دیگر در مورد اینکه روز کاری اش چگونه پیش رفته با شما صحبت نمیکند و مکالماتتان اکثرا به غر زدن یا دعوا کردن در مورد موضوعات ساده و پیش پا افتاده ای مثل سفارش یک پیتزا ختم می شود. دیگر تمایلی به در آغوش کشیدن یکدیگر ندارید و حتی حال یکدیگر را نمیپرسید، امیدها ، رویاها و آرزوهای مشترکتان دیگر موضوعات گفتگوهای شما نیستند. در این مقطع از رابطه، گاهی زوجین دیگر هیچگونه رابطه جنسی باهم ندارند،گرچه همیشه اینطور نیست و همین موضوع باعث گیج شدن طرفین در مورد رابطه می شود که : «آیا ما همچنان صمیمی هستیم؟» اگر احساس می کنید همسرتان شما را کنار گذاشته و هیچ اقدامی نمی تواند شما را به زندگی صمیمی ای که قبلا داشتید بازگرداند ، ازدواج شما به پایان رسیده است.
۴- خشم و کینه !
در حالی که شما همچنان در تلاش برای پرداخت اقساط کلاس های فرزندتان هستید ، همسر شما یک ماشین جدید خریداری کرده است. یا اینکه شما مدام در حال پیشرفت کاری هستید و همسر شما از این موضوع ناراحت است و دستاورد های شمارا ناچیز میشمارد. همه این موارد خشم و کینه شما را برانگیخته میکند .خشم و کینه حل نشده در روابط رفته رفته ازدواج شما را به سمت پایان سوق می دهد.
۵- دعواهای بی پایان
بازگشتن از محل کار به یک خانه ی آرام و ساکت در کنار یک همسر دلسوز و حامی، بسیار لذت بخش است. اما اگر شما و همسرتان دائما بر سر همه چیز با هم دعوا کنید، این محیط صلح آمیز خیالی هرگز به وجود نخواهد آمد. درست است ! بسیاری از اوقات بحث کردن نشانه ای برای اثبات تعهد شما به رابطه است. اما دعواهای سنگین و پشت سرهم به مدت طولانی، هرگز نشانه یک رابطه سالم یا شاد نیست و از همه بدتر، نبرد دائمی با فردی که قرار است ستون و شریک زندگی شما باشد ، شما را از لحاظ روحی فرسوده کرده و از رابطه عقب میکشد.
۶- بی صداقتی و دو رویی
اگر نمی توانید به همسرتان اعتماد کنید که صورت حساب ها را به موقع بپردازد ، پولتان را در جای درست خرج کند و یا او مدام به شما قول هایی می دهد و هرگز به آنها عمل نمیکند ، اعتماد در رابطه شما از بین فته استر و این موضوع نهایتا در احساس شما نسبت به همسرتان اثر میگذارد. در این رابطه نه تنها بی اعتمادی ، بلکه امید کاذب بوجود می آید چرا که شما امیدوارید شاید شریک زندگی شما این بار تغییر کند اما از هر 10 بار ،9 بار نا امید می شوید و هر بار بیشتر از قبل بی اعتماد می شوید و احساساتتان رفته رفته تغییر میکند.
۷- حسادت و ناامنی
اگر همسرتان دائماً از شما می پرسد که چرا با او هستید یا از طنز خودتحقیرآمیز به عنوان راهی برای زیر سوال بردن تعهد شما به رابطه استفاده می کند (به عنوان مثال چرا با من ازدواج کردی؟ من خیلی وحشتناکم! ) همه این ها نشانه حسادت در رابطه است. این حسادت تنها به دوستان یا همکاران شما ختم نخواهد شد و همسر شما رفته رفته به اعضای خانواده ،حیوانات خانگی، سرگرمی ها و هرچیزی که توجه شما را جلب کند حسادت میکند. فرد حسود وقت و توجه شما را می خواهد و هر چیز یا فردی که این توجه را از بین ببرد ، می تواند باعث حسادت و ناراحتی او شود. پس اگر نمیخواهید رابطه شما فقط بر پایه ی خواسته های همسرتان باشد و هر لحظه از روز را فقط برای اطمینان دادن به او صرف کنید ، این رابطه را تمام کنید.
۸- از دست دادن خود در رابطه
آنقدر هر روز غذای مورد علاقه همسرتان را خورده اید که اصلا به خاطر ندارید غذای مورد علاقه خودتان چه بوده است. او از شما میخواهد که شغل ، خانواده و دوستانتان را رها کنید و همراه با او، رویایش را دنبال کنید و حتی نظرتان را در این باره نمیپرسد. یک روز ناگهان متوجه می شوید که دیگر نمی دانید چه کسی هستید و چه رویاهایی داشته اید و تنها به یک حامی برای همسرتان برای رسیدن به رویاهایش تبدیل شده اید و از خود واقعیتان فاصله گرفته اید.
۹- رابطه برای شما رضایت بخش نبوده و فرسایشی است
بعد از یک روز هشت ساعته طولانی ، خسته به خانه برمیگردید ، اما می دانید که روز شما تمام نشده است. همسرتان که قبل از شما در خانه بوده از شما میپرسد : "شام چی داریم؟چرا لباس های من شسته نشده؟ چرا خونه اینقدر کثیفه؟" اما حتی کوچک ترین کمکی برای انجام کارها به شما نمیکند. در تمامی مکالمات ، او گوینده است و فقط در مورد خودش صحبت میکند و در نهایت شما را با کوله باری از احساسات و صحبت های بیان نشده به حال خودتان رها میکند و میگوید"من خیلی خستم عزیزم، شب بخیر" این دیگر یک رابطه نیست! شما آشپز ، خدمتکار ، پرستار بچه و درمانگر او هستید که باید خارج از خانه نیز کار کنید تا بتوانید مخارج خود را تامین کنید. گاهی اوقات تنها بودن در چنین شرایطی راحت تر از بودن با چنین همسری است.
۱۰- شما دیگر عاشق نیستید !
شما دیگر عاشق شریک زندگی خود نیستید و فکر نمی کنید هیچوقت بتوانید دوباره او را دوست داشته باشید. اگر این احساس را دارید، برای اطمینان بیشتر با یک درمانگر صحبت کنید تا مطمئن شوید این احساس به دلیل افسردگی یا مشکلات روانی دیگری در شما بوجود نیامده است و واقعیست. اگر میان زوجین عشقی نباشد، هیچ راهی برای نجات رابطه وجود ندارد. عشق پایه و اساس ازدواج است و اگر از بین رود و مطمئن باشید که دیگر هیچگاه نمی توانید همسرتان را دوباره دوست داشته باشید و باید در مورد ازدواجتان تجدید نظر کنید.
هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.